دل نوشته هایی از نفرت
بهت نمیگم آدم بی معرفتی هستی!! چون بی معرفت ها که" آدم" نیستند
بعضی آدمها باید مثل جعبه ی سیگار ،
برچسب هشدار داشته باشن
تا فراموش نکنی که دوست داشتنشون
فقط برای تو ضرر داره
ای دل بی ارزش !
لامـــصب……………..یاد بگیر !
اگه کسی بهت گفت دوسِتـــــــ دارم
لزوما به این معنی نیست که :
"کَسِ دیگه ای رو دوست نداره"
احساس است…
مزرعــــه که نیست
هـــــی شخـــمش میـــــزنی لعنتــــــی…!
کارَت که با من تمام شد ،
پرت کن بیرون مرا . . .
راحت ترم . . .
تا بگویی دوستت دارم . . به دروغ . . .
عجیب است دریا ،
همین که غرقش میشوی پس میزند تو را
مثل تو
همیشه واسه گلی خاک گلدون باش که،
اگه به آسمون هم رسید ،
یادش باشه ریشش کجاست
دیگر نمیگویم گشتم نبود ، نگرد نیست !
بگذار صادقانه بگویم …
گشتیم ! اتفاقا بود ! فقط مال ما نبود !
شما بگردید !
لابد مال شما هست !!!
یکی باش برای یک نفر ،
نه خاطره ای مبهم در ذهن
صدها نفر
آدم فهمیده ای بود !
خوب می دانست کجاها خودش را به نفهمی بزند
یک مترسک خریده ام !
عطر همیشگی ات را به تنش زده ام !
درست مثل توست ،
فقط اینکه روزی هزار بار از رفتنش مرا نمی ترساند
بعضی دردها و چیزها
چــــــــــقدر دیدن و شنیدنش تحمل میخواد...
خالی ام از حرف....
پرم از دلتنگی!!
یـــک وقــت هـــایـــی ،
آدم دلش میخـواد یه نفـر بـا صدای بلند بگه:
"کـــــــــات"
و بعـد رهــا شه از هـر حـس و حـالـی کـه داره...
رهـا شه از هـر نقشـی کـه ،
به اجبــــــــــار روی دوشــــش هســـــت...
گفت خدانگهدار و رفت...
هـــــــــــــِـــــــــــــه !!!
انسانها چه راحت ،
مسئولیت هاشان را به خدا واگذار میکنند
نه حرفی برای گفتن …
نه امیدی برای ماندن …
نه پایی برای رفتن …
نه تمایلی برای دوباره ساختن …
تو از اول هم هیچ نداشتی
پـــــــــــــــس..
برو...
گمــــــــــــــــــــــشــــــو !!!!
هی !!!
این جمله ی “دوستت دارم” ،
سلام و احوالپرسی نیست که ،
به هرکی میرسی میگی!!
باید به بعضیا بگی :
این شماره ی پینوکیوست ...
زنگ بزن ببین چطوری آدم شده ،
شاید تو هم آدم بشی!!!
گاهی احساس میکنی که اگه
وقت بذاری و به یه سیب زمینی پخته عشق بورزی ،
بیشتر جواب میده تا به بعضی آدما..!!!
محکم تر از آنم که برای تنها نبودنم ،
آنچه را که اسمش را غرور گذاشته ام ،
برایت به زمین بکوبم …
احساس من قیمتی داشت
که تو برای پرداخت آن فقیر بودی !!
یه رابطه هایی مثل ریگ کفش می مونه …
اولش سعی میکنی قِلش بدی ته کفشت ،
و باهاش کنار بیای
ولی آخرش مجبوری بندازیش بیرون !!!
بگـــذار آغوشم بـــرای همیشه یخ بـــزند
نمی خواهم کـــسی شـــال گردن اضافی اش را
دور گـــردن احســـاسم بیاندازد
زني از خانه بيرون آمد و سه پيرمرد را با چهره های زیبا جلوي در ديد.
به آنها گفت: « من شما را نمي شناسم ولي فکر مي کنم گرسنه باشيد، بفرمائيد داخل تا چيزي براي خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسيدند:« آيا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاري بيرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمي توانيم وارد شويم منتظر می مانیم.»
عصر وقتي شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را براي او تعريف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائيد داخل.»
زن بيرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمي شويم.»
زن با تعجب پرسيد: « چرا!؟» يکي از پيرمردها به ديگري اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پيرمرد ديگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقيت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنيد که کدام يک از ما وارد خانه شما شويم.»
زن پيش شوهرش برگشت و ماجرا را تعريف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنيم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولي همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقيت را دعوت نکنيم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را مي شنيد، پيشنهاد کرد:« بگذاريد عشق را دعوت کنيم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بيرون رفت و گفت:« کدام يک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقيت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسيد:« شما ديگر چرا مي آييد؟»
پيرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت يا موفقيت را دعوت مي کرديد، بقيه نمي آمدند ولي هرجا که عشق است ثروت و موفقيت هم هست! »
آری... با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید
نترس جانم!
ظرفیت باور من به اندازه ی همه ی دنیاست
تو دروغت را بگو
تو خوبی ،
تو ماهی ، یه دونه ای
آره…
فقط آدم هم بشی حــــلّــــــه !!!
نمی دانــــم
شاید فکر میکنی که فقط خودت میدانـــی
بوی گند کثافتت شهر را گرفته
حالا همه میدانند !!!
تقصیر تو نیست، مقصر معلم دستور زبان فارسی بود:
به من نگفت که من با هر تویی ما نمیشود
امروز به “آنهایی” می اندیشم که روی “شانه هایم” گریه کردند
و نوبت “من” که شد “شانه ” خالی کردند
خــودَم قَبـــول دارم کـــهنه شـــده ام
آنـــقدر کــهنه...
کــه می شــوَد
رویِ گَرد و خـــاک تَنـــَم
یــادگــاری نــوشت…
بنویس
و…
برو…..
نــَـمـَــکــ بَـــر زَخمــَم نَپـــــــاش
یادَت باشَـــــــــــــــــــــــد
این نَـــمَــــکــ هـــارا از سـَــرِ سُـــفره ی دِلِ مَــن بَــرداشتی…
هنوز آنقدر ضعیف نشده ام
که خطرِ ریزشِ این کـوه را جار بزنم
اما تــــو
حوالیِ من که می رسی احتیاط کن
مانند شیشه
شکستنـــــم آسان بـــود . . .
ولی
دیگـــر به مــن دست نزن
این بار زخمی ات خواهم کرد !!!